loading...

دختری با اهداف بزرگ

بازدید : 122
جمعه 22 آبان 1399 زمان : 8:36

یادمه مامان بزرگم همیشه با چراغ روشن میخوابید. از تاریکی میترسید...

ولی با این حال کامل برای مردنشم برنامه ریزی کرده بود و حساب پس انداز داشت برا خرج کفن و دفنش. و توی انباریش همه چیز از یه هدیه‌ی کوچیک به مرده شور تا خرما و ... آماده بود :| ولی نمیدونم چرا هربار مثلا اسم ِ اون حساب پس اندازشو میاورد ما جدیش نمیگرفتیم و میگفتیم برو بابااا. واقعاً فکرشم نمیکردیم به همین زودیا اتفاق بیفته. تا روز آخر حالش خوب خوب بود و هیچ مشکلی نداشت. یعنی از این غافلگیرکننده تر نمیتونست باشه... نمیدونم چجوری ولی تست کروناش مثبت شد و نذاشتن توی قبرستون معمولی خاکش کنیم... اصلاً هیییچ نشونه‌‌‌ای از کرونا نداشت و هیچکدوم از ما که دوروبرش بودیم هم کرونا نگرفته. من نرفتم برا تشییع جنازه و چه بهتر که نرفتم. همینکه میریم خونه ش و جای خالیش و بنر تسلیت و عکس و شمع و گل و ... میبینیم به اندازه کافی عذاب آور هس

تنها حسرتم اینه که حس میکنم به اندازه کافی باش وقت نگذروندم. به اندازه‌ی محمدرضا نمیرفتم پیشش. و عذاب وجدان دارم که چرا اونشبی که گفت بیا شب پیشم بمون نموندم...

بخاطر کرونا زمینو تا سه متر میکَنن. و بیچاره مامان بزرگ که از تاریکی میترسید...

معرفی کتاب ریاضیات زیبا

تعداد صفحات : 1

آمار سایت
  • کل مطالب : <-BlogPostsCount->
  • کل نظرات : <-BlogCommentsCount->
  • افراد آنلاین : <-OnlineVisitors->
  • تعداد اعضا : <-BlogUsersCount->
  • بازدید امروز : <-TodayVisits->
  • بازدید کننده امروز : <-TodayVisitors->
  • باردید دیروز : <-YesterdayVisits->
  • بازدید کننده دیروز : <-YesterdayVisitors->
  • گوگل امروز : <-TodayGoogleEntrance->
  • گوگل دیروز : <-YesterdayGoogleEntrance->
  • بازدید هفته : <-WeekVisits->
  • بازدید ماه : <-MonthVisits->
  • بازدید سال : <-YearVisits->
  • بازدید کلی : <-AllVisits->
  • کدهای اختصاصی